عايشه گفت من از رسول خدا شنيدم ميفرمود در (عذراء) جماعتى از امت كشته ميشوند كه خدا و ساكنان آسمانها بخاطر ايشان غضب ميكنند. سيقتل بعذراء ناس يغضب الله لهم و اهل السماء213.
عايشه وقتيكه خبر اسارت و گرفتارى حجر را شنيد عبدالرحمان بن حارث را پيش معاويه فرستاد تا از كشتن حجر جلوگيرى نمايد متأسفانه وى موقعى رسيد كه كار از كار گذشته بود و عبدالرحمان با لحن اعتراضآميزى بمعاويه گفت پس حلم و بردبارى ابوسفيان چه شد؟ گفت از وقتيكه مانند تو افراد حليم و بردبار از اطراف من دور شدند من حلم را از دست دادم و اين كار از زياد به من تحميل كرد و من ناچار پذيرفتم.
عايشه همواره اين جمله را زياد تكرار ميكرد: اگر نبود كه هرچه را تعقيب نمودم بدتر از اول شد و مفسدهاش زيادتر از مصلحتش گرديد هر آينه قتل و كشتن حجر را تعقيب ميكردم.
عبدالله بن عمر موقعى كه در وسط بازار خبر قتل حجر را شنيد عمامه از سر افكند و خود بزمين افتاد هنگاميكه برخاست با صداى بلند گريه ميكرد.
ربيع بن زياد حارئى كه از طرف معاويه حاكم خراسان بود، موقعى كه شنيد حجر را شهيد كردهاند دست بدعا برداشت و عرض كرد خدايا اگر ربيع نزد تو مقامى دارد الان مرگ او را برسان از جا حركت نكرد تا جان سپرد214.
حسن بصرى گويد از طرف معاويه در خراسان مأموريت جنگ داشتم مردى از تابعين باما بود كه براى ما نماز ميخواند، روزى نماز ظهر را خواند سپس در بالاى منبر قرار گرفت، پس از حمد چنين گفت: مردم امروز در اسلام حادثه فجيعى رخ داده كه بعد از رحلت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين حادثه واقع نشده بود بمن رسيده كه معاويه حجر و اصحاب او را كشته اگر در ميان مسلمين مردان باغيرت وجود دارد بر عهده آنها شود قصاص اين عمل، و اگر نيست از خدا ميخواهم مرا قبض روح كند. راوى گويد: اين مرد غير از اين نماز براى ما نماز نخواند مگر آنكه صداى شيون از خانه او شنيدم215.
نظرات شما عزیزان: